نامه ی عاشقانه ی یه بچه
سلام عشخ من .
لاستشو بخای من نمی دونم این عشخ من یعنی چی ولی وقتایی که بابایی میخاد مامانی لو خَل کنه بهش میگه عشخ من .
ولی من نمی خوام تو لو خَل کنم .
فقط می خاستم بهت بگم اون علوسکی که یه پا نداله و موهاشم سوخته .. کال من بود
.باول کن نمی خواستم اونجولی بشه ولی دلم می خواست بدونم توی دل علوسکت چی داله .
اخه اون لوزی یه بع بعی رو مرده کردن و اون آقاهه بده که خیلی چاقالو بود با یه چاقو دل بع بعی رو پاله کلد و یه چیزهای دلازی لو از تو دلش دل آولد .
منم از مامانی پُلسیدم ، گفت تو دل همه از این طنافای دلاز داله .. بعدش که پای علوسکت لو کندم دیدم تو دلش هیچی نیست .
لاجع به موهاشم فقط یک کلبیت زدم .. همه اش یه دونه …نمیدونم چطولی همه اش گُل گِلِفت و سوخت .
علان هم تو دلم اندازه انگشتای دستم و دستای تو و حسن و لضا غصه دالم که چلا عروسکت رو خلاب کلدم
. و تو حالا علوسک ندالی .
ولی قول میدم وقتی بزلگ بشم ، قد عباس آقای گوشت فلوش … بلات یک علوسکی بخلم که بخنده و لاه بله .
علان که این نامه رو بلات نوشتم حالم خیلی بهتَل شد و حالا که فکلشو می کنم می بینم علوسکت خیلی زشت بود و خیلی خوب شد که اونو سوزوندم و لنگش لو کندم .
تازه حقت بود چون اون لوزی به من از پفکت ندادی ولی به حسن دادی .خیلی خوب کالی کلدم و بزلگ هم که بشم بلات علوسک نمی خلم دختل لوس عرعرو .
اصلا قهل قهل تا لوز قیامت